آن چنان زیبا می شست که لکه ای هم باقی نمی ماند.
اما نمی دانم چرا پــدرم از او خوشش نمیاید
و مدام گریه می کرد،
مـــادرم نیز نفرینش،
اوکه مـــرد خوبی بود؟!
با این همه من دوستش دارم...
فقط کاش ناخـــن هایش را می گرفت.
تمام بدنم را زخـــمی کرد...
دلنوشــته های یک دیوانـــه ...
منبع : جملــــــــــــــک 3
(دنـــــیایی برای دیوانـــه های یک رو)
نظرات شما عزیزان: